مهربان باشید، همیشه...



نمیدونم این چه عادتی من دارم همیشه یه همه وسایل ام باید همراه باشه واسه همین همیشه یا یه کوله سنگین داشتم یا یه کیف پر . اون روزم همینطور بود یه کوله سنگین همراه بود خسته شدم داشتیم تو ولیعصر راه میرفتیم گفتم خسته شدم رفتیم تو پارک ملت نشستیم منم کوله رو گذاشتم کنارم داشتیم حرف جدی میزدیم ( یادم نیست موضوعش چی بود) یهو کوله رو برداشت گذاشت اونور و خودش اومد نشست کنارم و شروع کرد به حرف زدن و اخرش گفت چی تو کوله ات داری اینقدر سنگین ه  :)

الان خیلی گذشته از اون سال ها و من کلا اون ادم خاص اون روزها رو یادم نیست ولی یهو امروز یه نفر دوباره این جمله رو بهم گفت یاد جوونی هام افتادم .  


میگن  شکسپیر به نمایشنامه داره به نام " هیاهوی بسیار برای هیچ " حالا اینو داشته باشید 

وسط اینهمه سر شلوغی و درگیری های من چند شب پیش یه مطلب خوندم برا روز مادر که اخرش نوشته شده بود زیاد حرص نخور الان سال 1497 و  ما هیچ کدوم نیستیم . حالا اینکه این مطلب چه ربطی به روز مادر داشت بماند ولی انگار آب یخ ریختن روم.

این چند وقت اینقدر دویدم که خسته شدم واقعا خسته مخصوصا که هیچ نتیجه ای هم نداشته شاید واسه همینه که دنبال بهونه میگردم که بی خیال بشم .

به معنی واقعی دارم زندگی نمیکنم و اصلا این حال رو دوست ندارم ولی خوب چیزی رو که دوست دارم همین تلاش کردنه وهمین پشتکارم ه . واقعا دارم برا هدفم میجگنم 


پ ن : میگن چون من نخوندم فقط شنیدم

پ ن : امشب کلا پارادوکس حرف زدم

پ ن: بعدا میخوام این وبلاگ رو دوباره بخونم 



پرنده‌ها دیرشان نمی‌شود. 
هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی‌کند. 
گوزن‌ها دلواپس فراموش‌کردن تولدها نیستند.

 

فقط انسان زمان را اندازه می‌گیرد
فقط انسان ساعت را اعلام می‌کند

و به همین دلیل
فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج می‌برد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی‌کند؛
ترس تمام شدن وقت.


پ ن : من الان خودم هم یکی از این آدم ها هستم که از ترس زمان الان بیدارم 

پ ن : ولی درست ه


نِی گفت که: تلخ‌است‌جهان،
گفتمش: این نیست.
نالید که: من بارِ شِکَر داشتم این شد!

+خوب چرا 

_چرا چی 

+اینهمه دلتنگی 

_تو که اینهمه عاشق بودی چرا 

+ من 

_ اره 

+ کی ؟

_همیشه تو همیشه عاشق بودی کلا همیشه عشق همراهت بود شاید معشوق نداشتی 

+ واقعا؟ چرا الان میگی ؟

_نمیدونم 

+خوب 

_خوب چی؟

+حرفت رو بزن گوش میدم چی شده؟

_دیدی گفتم آدم عاشق حرف ها رو خوب میقهمه 

+بگو حرفت رو نمیخواد هندونه برام قاچ کنی 

_این چالشه هست 

+کدوم ؟

_همین دیگه! همین  ساله هه

+خوب

_منو برد به ده سال پیش پیشش .کاش بهش گفته بودم ,کاش بیشتر صبر میکردم اومد ولی دیر اومد 

+تو تلاش کردی 

_اره

+دیگه بقیه اش رو ول کن 

_نمیشه 

+میدونم ولی میشه 

_وا 

+اره اینقدر ها هم تلخ نیست

------------------------------------------------------------

ولی بجنگید برا هرچیزی تا بدستش بیارید حالا ادم باشه یا هر چیز دیگه 


خیلی ناراحت کننده است که بعد از ده سال بفهمی همش ظاهر بوده و تو هیچ جایی تو تنهایی هاش نداری .

میدونید اخه فکر نمیکردم حساب نکردنش رو من زیاد باشه (تو آن عهدی که بامن بسته بودی پس بهر چه بسته بودی )

یعنی فقط تو حال خوبش بودم (شاید ) ولی نبودم 

خیلی دلتنگ خودم شدم کی میخوام برگردم نمیدونم دلم برا همه چیز تنگ شده بی خیال از تجریش  برم بازار تهران اینقدر راه برم که کفش نو هام زیرش بره .


امروز بعد از سال ها رفتم نونوایی البته نمیخواستم برم به قصد خرید نان باگت رفتم . هوا بارونی بود دلم خواست یکم بیشتر بیرون بمونم رفتم تو صف 

-خانم شما چند تا میخوایین 

+ من سه تا 

- پس برو اونور اینجا صف یه دونه ای ها ست

- دخترم شما اخری هستی؟

+بله 

-پس من برم بیام  جام همین جاست

شاطر: پند تا میخوایین 

+سه تا 

-ساده یا خاشخاشی

+خشخاشی

-یه رو یا دو رو 

+دو رو 

نون ها را انداخت رو میز تا دست زدم دستم سوخت شاطر گفت سنگ خانوم خیلی داغه خیلی داغ

خیلی خوب بود نون ها رو گرفتم و از طولانی ترین مسیر برگشتم 

--------------------------------------------------------

پ ن : من کی اینقدر دور شدم از خودم

پ ن: درس هام خیلی زیاد شده حساب کردم دیدم من از کلاس اول تا الان بیشتر از 20 ساله که دارم درس میخونم بعدا باید برا بچه ام تعریف کنم 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Jason Bia2Film Kim ثبت شرکت فعالیتهای شورای دانش آموزی دبستان شهیددستغیب بیژگرد سلامت نمره کباب پز صنعتی imagination