میگن  شکسپیر به نمایشنامه داره به نام " هیاهوی بسیار برای هیچ " حالا اینو داشته باشید 

وسط اینهمه سر شلوغی و درگیری های من چند شب پیش یه مطلب خوندم برا روز مادر که اخرش نوشته شده بود زیاد حرص نخور الان سال 1497 و  ما هیچ کدوم نیستیم . حالا اینکه این مطلب چه ربطی به روز مادر داشت بماند ولی انگار آب یخ ریختن روم.

این چند وقت اینقدر دویدم که خسته شدم واقعا خسته مخصوصا که هیچ نتیجه ای هم نداشته شاید واسه همینه که دنبال بهونه میگردم که بی خیال بشم .

به معنی واقعی دارم زندگی نمیکنم و اصلا این حال رو دوست ندارم ولی خوب چیزی رو که دوست دارم همین تلاش کردنه وهمین پشتکارم ه . واقعا دارم برا هدفم میجگنم 


پ ن : میگن چون من نخوندم فقط شنیدم

پ ن : امشب کلا پارادوکس حرف زدم

پ ن: بعدا میخوام این وبلاگ رو دوباره بخونم 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عاشقانه ن‍‌‌‌‌ئون My zone 1پیرو واقعی اخبار روز ویکی پدیای فارسی کاسپین رول پلی تعمیر لوازم خانگی در تهران